نوشته از حفیظ الله شریعتی
هزاره ها و گرگ های کشمیری
حضور گرگ در زندگی روزمره مردم هزاره
( ازگرگ جز دشمنی نشاید): گرگ به عنوان دشمن انسان و آفت گوسفندان هزاره اين عقيده و باور را گسترش داده است. چوپانان، رمهداران و مردم هزاره، در گذشته از یاد نام گرگ واهمه داشتهاند و خواندن نام او را باعث حضور و جلب خطر او ميپنداشتند. شكار گرگ بیشتر با استفاده از تفنگ، سگ، چاله و تله صورت ميگرفت. سگ دشمن طبيعي گرگ و در مبارزه با آن همراه و ياور مردان هزاره به شمار ميرفت. هزاره ها سگهاي نر و نيرومند را براي نگهباني گله نگه ميداشتند. گوش و دم آن را ميبريدند تا در مبارزهي با گرگ كار آمدتر و راحتتر عمل کند. در شرايط عادي اين سگ تنها نميتوانست حريف گرگ بيابان شود، مگر آنكه چونان یاور وی باشد و خود داراي جثهاي قوي و بنيهاي توانا باشد.
باور های مردمی در باره گرگ
در سده های گذشته ساکنان هزارستان در زمستان که درجه حرارت تا چهل درجه زیر صفر می رسید از پوست گرگ پوستین درست می کردند تا خود را از سرما حفظ بکنند. آنان هنگام شکار پوستین گرگ می پوشیدند که هم سبک بود و هم گرم و در اثر برف و باران نیز خیس نمی شد. دندان گرگ دگمه لباس هزاره ها بود و گردنبد برای جلوگیری از چشم زخم تا گزندی به آنان نرسد. دم گرگ بعنوان زینت کلاه و نشان از شکارچی بودن آنها داشت. سرگرگ ( سرگرگی) رسمی بود که خوانینی بر خوانینی و یا دهستانی بر دهستانی می برد. اگر خانان و یا ده نشینان سر گرگی را عوض نمی بردند باید با سر افگندگی مهمانی با شکوه بر پا می داشتند. در هزارستان برخی به این باورند که داشتن ( شیغی یا استخوان قوزک پا)گرگ برای غلبه بر ترس مفید است. گردنبندی از این استخوان ترس زدایی می کند و داشتن آن باعث شجاعت می شود. در برخی منطقه ها شیغی گرگ جلوه گری می آورد. مردی که در جیب یا گردن آن را داشته باشد محبوب دختران واقع می شود. از این رو شیغی گرگ در هزارستان گران است. این باور باعث شکار بیرویه گرگ ها شده است. برخی از شکارچیان سر گرگ را در پیش خوان خانه بلند می آویختند که نشان از ورزدگی او در شکار داشت. در قديم برخی ها گرگي را زنده گرفته و دهانش را ميبستدند و او را بر توانگران عرضه می داشتند تا پاداشت در یافت کنند. این کار بیشر رویکرد تفننی و سرگرمي داشت.
گرگ انسان خوار و انسان نما در افسانه های هزارگی
در افسانه های کهن هزاره ها “گرگی” انسان است که توسط ماده گرگی بزرگ شده و در اجتماع هزاره ها زندگی کرده و از طرف آنان به خوبی پذیرفته شده است, او بصورت چهار دست و پا راه می رفته و سرعت بسیاری داشته است. مردم از او برای شکار و دریدن و پاره پاره کردن حیوان های مهاجم استفاده می کردند. گرگی از توانایی بویایی بسیار قوی برخوردار بود. او هنگامی اسیر کردن حیوان های مهاجم مثل گرگ درنده زوزه می کشید و پنجه هایش را بر خاک می سایید. سرانجام این انسان گرگ نما در شب سردی پس از دریدن مردی از اهالی آبادی از دید نهان شد و پس از آن هیچ کس او را ندید.
در افسانه دیگر، پیشگویان به شاهزاده ای می گویند که اگر ازدواج کند در شب وصل در حجله گرگ او را پاره پاره خواهد کرد. شاهزاده تا مدتی تن به ازدواج نمی دهد اما در پایان در اثر فشار خانواده ازدواج می کند. پیشگویان به شاه و شاهزاده یاد آوری می کنند که سرانجام تلخی در انتظار آنها خواهد بود اما توجه نمی شود. شاهزاده پس از آیین بستن شهر و جشن هفت شبانه روز به حجله می رود. او پیش از حجله رفتن در و دیوار ها را نگهبان می گمارد وگذرگاهی باقی نمی گذارد. در فردای آن روز مردم با شگفتی می بینند که عروس تبدیل به گرگ شده و شاهزاده را دریده است.
گرگ کشمیری
گرگ کشمیری از شروع حاکمیت دودمان احمدشاه خان ابدالی تا پایان حاکمیت ظاهر خانی ترسناک ترین موجودی بوده که مردمان هزاره در خود دیده اند. او از میان صد ها افغانستانی انسان هزاره ها را می شناخت و شکار می کرد. شب ها در پشت خانه ها و ده های هزاره ها زوزه می کشید و خواب را از چشم آنان می ربود. مردان هزاره از ترس گرگ های کشمیری شب پشت در های بسته به نگهبانی می ایستادند. زنان هزاره از ترس در گوشه اتاق تنگ و تاریک محقرانه کز می کردند و دعا می خواندند. کودکان در خواب گرگ های کشمیری می دیدند. با کابوس از خواب بر می خاستند و از ترس بر خود می لرزیدند. این واهمه بزرگ را با خود به نسل های بعدی منتقل می کردند. دختران شب ها میان مادر و پدر می خوابیدند اما گرگ های کشمیری آنان را با خشونت و قتل خانواده بر پشت می نهادند و با زوزه ترسناک دور می شدند. عروس ها در شب حجله مورد تجاوز گرگ های کشمیری قرار می گرفتند و گاهی ربوده می شدند. دامادان در شب زفاف به غم می نشستند و یا در خون خویش می غلطیدند. راه ها نا امن بود و سایه ترس و مرگ در همه جا سایه گسترده بود. گذر روزگار به کندی می گذشت و فریادی از کسی بر نمی خاست. تنها فریاد مردان و زنان هزاره بود که در غبار فراموشی و بی خبری گم می شد.
حکایت های تلخ از گرگ های کشمیری
یک: حکیم و موسی از اهالی غزنی شبی در مسیر باز گشت از کار در معدن زغال سنک کرکر پولخمری مورد هجوم گرگ های کشمیری قرار می گیرند و تکه پاره می شوند. دل و جگر آن ها کنده شده و در محل کباب می شوند. گرگ های کشمیری با شادی و هیاهو کباب ها را می خورند و زوزه می کشند. هزاره ها و کسان دیگر در محل، دم در نمی آورند و از ترس بر خود می لرزند.
دو: شیخ علی شاه و کربلایی جمعه شبی که در خانه ارباب قربان علی در ارزگان به مهمانی رفته بودند، در بستر تکه تکه می شوند. مردان و زنان فقط به یاد می آورند که چند گرگ که گاهی چهار دست و پا و گاهی ایستاده راه می رفتند؛ مهمانان را پاره پاره کردند.
سه: در بهسود در شب عروسی یعقوب علی گرگ ها به خانه آنان حمله کرده و بر عروس تجاوز می کنند. آنان داماد را تکه پاره کرده و عروس را در خون رها می کنند. عروس از ترس می میرد و مردم با بل و کلند گرگ ها را تعقیب می کنند، سرانجام با گماشتگان دولت روبرو می شوند.
چهار: شبی در قوه کار در دوره عسکری ( سربازی) گرگهای کشمیری به سرباز خانه ای حمله می کنند و برات علی را با خود می برند. فردا مردم بدن تکه و پاره او را در مسیر گشت نظامی پیدا می کنند. دولت اعلام می دارند که گرگ ها گرسنه بوده اند، در این موقع نباید دست به کار اشتباه زد. گرگ های گرسنه به همه جا حمله می کنند اگر مقابله صورت گیرد همه را می درند.
پنج: قاسم زوار در بامیان در شب تابستان متوجه صدای پایی می شود. وقتی بیرون از خانه می آید گرگ ها دخترش را از بستر ربوده و انداخته بر پشت به راه بی باز گشت می برند.
شش: شبی در آسیاب آبی، کربلایی کریم را اندکی خواب می برد. در خواب نفس گرمی را احساس می کند. وقتی از خواب می پرد خود را مقابل دو گرگ کشمیری می بیند. گرگ ها بر او حمله می کنند و کربلایی به مقابله بر می خیزد. سرانجام کربلایی یکی از گرگ ها را زخمی می کند. گرگ سالم می گریزد و گرگ زخمی با کربلایی گلاویز می شود. کربلایی متوجه دست ها و پاهایی انسانی گرگ می شود. در حین درگیری کربلایی پوستین گرگ را از تن گرگ کشمیری در می آورد و در آتش می اندازد. مرد گرگ نما را محکم به پایه آسیاب می بندد و فوری مردم را خبر می کند. مردم گرد می آیند و از دیدن مرد گرگ نما و پوستین نیمه سوخته شگفت زده می شوند. مرد گرگ نما اعتراف می کند که مامور دولت است و برای سرکوب هزاره ها چنین ترفندی را ساخته اند. مردم مرد گرگ نما را بین طایفه های هزاره می چرخانند و او در همه جا به دولتی بودنش اعتراف می کند. مردان دولت با شنیدن این خبر سراسیمه می شوند و پنهانی مرد گرگ نما را خفه می کنند. هزاره ها نیز از واهمه گرگ کشمیری پس از سال ها رهایی می یابند.
راز گرگ کشمیری
دولت بی رحم و غیر مردمی گذشته افغانستان از امیر خون خوار عبدالرحمان تا پایان حاکمیت ظاهرخوانی برای سرکوب هزاره ها به هر ترفندی دست یازیدند. از مالیات کمرشکن گرفته تا کوچ دسته جمعی، از کشتار فراگیر تا گرگ های کشمیری فتنه ای بود که دولت کابل برای خاموش کردن صدای اعتراض هزاره ها به اجرا گذاشتند و بر پا ماندند. گرگ کشمیری یکی از بد ترین و بیرحم ترین ترفند ظالمانه حکومت کابل در گذشته هزاره ها بود که خواب و زندگی را برای مدت زیادی از آن ها ربوده بود. گماشتگان دولت شاهی کابل با کمک دولت انگلیس دیدن و مردن در چنین نمایش تلخی را برای مدت طولانی بر هزاره ها تحمیل کردند. این ترفند بیرحمانه و غم انگیز با سابقه افسانه ای در اروپا و آسیا برای خاموش کردن صدای هزاره ها؛ می توانست ابزار خوبی باشد. شگوفتا اینکه گرگ های کشمیری شب ها به شکار هزاره ها برون می آمدند و شکار خود را بیشتر از میان سرشناسان هزاره انتخاب می کردند. ترس از گرگ در بین هزاره ها و سیاهی شب برای اجرای این بازی تلخ مجال خوبی بود..
نظرات شما عزیزان: